دو بازرس به هم نزدیک شدند تا مانع فرار آقای ایر شوند. آنها هم مثل آقای ایر گردن می کشیدند تا انتهای سکو را ببینند. کنجکاو بودند بدانند چه کسی قرار است بیاید. هیچ کس نیامد. قطار سوتی کشید. یکی از کارکنان می دوید و در های قطار را می بست. آقای ایر هنوز امیدوار بود. دردی که در تمام تنش بود، عصبی اش کرده بود. همیشه لحظه رفتن را همین طور تصور کرده بود. همیشه فکر می کرد که البس درست در لحظه های آخر در ایستگاه می دود و او باید کمکش کند تا در لحظه ای که قطار شروع به حرکت می کنند، بپرد روی پله های قطار. پا به زمین می کوبید، ابروهایش را در هم کشیده بود و لبخند می زد. در حالی که اشک بی قراری در چشمانش حلقه زده بود.
نوشته بالا قسمتی از متن کتاب نامزدی آقای ایر است.
کتاب نامزدی آقای ایر به قلم ژرژ سیمنون نوشته و توسط عاطفه حبیبی به فارسی روان ترجمه شده است. این اثر به همت انتشارات چترنگ در 167 به چاپ رسیده است.
نقد و بررسیها
هنوز بررسیای ثبت نشده است.